زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
مـن یـتــیــمـم ولـی پــدر دارم دست لطف عـمـو به سر دارم رفته میدان عمو و از دوریش دل خـون و دو چـشـم تر دارم دست من را رها کن ای عـمّه بـــه خـــدا نـیّـت ســـفــر دارم نـگــرانــم نـبــاش مـن مَــردَم من کجا ترسِ از خـطـر دارم؟ در رگم خون فاتح جـمل است نــوۀ شـــیــرم و جــگــر دارم مـیروم تــا فــدای او بــشــوم مـن بـرای عـمــو ســپـر دارم سـمـت مـیـدان دویـد امـا، آه... لـشـکــر بـیحـیـا و عـبـدالـلـه دیـد در انـتـهـای یـک گــودال گوییا رفته است عـمو از حال آمــد و بـر سـر عــمــو افـتـاد رجــز عــاشـقــانـهای سـر داد این عموی من است، بیکس نیست میزنیدش، مگر گناهش چیست؟ بُــرد پــیـش امــام دســتـش را تیغ یک بیمرام دستـش را... بـاز دســتـی شـکـسـت، یـا الله روضه را بُرد جـای دیگر، آه مادری در مصاف یک نامـرد دست مادر، غلاف یک نامرد |